وقتی شب پر از صدای گریه وهراس مرگه
باد پاییزی تو فکر چیدن یدونه برگه
وقتی تو چله سرما تک درختی تک و تنهاست
به کدوم امید واهی بگه خورشید پشت ابراست؟
وقتی عاشقی سیا مست؛ با دو تا چشمای گریون
کنج میخونه میشینه از غم زمونه داغون
فقط اونه که می دونه شب سیاه و راه درازه
اونی که دلش را برده دنیا شم میخواد ببازه
من همون یه دونه برگم که رسیده وقت مرگم
کی میدونه شایدم تو بگیری دستای سردم
شایدم درخت پیرم؛ که تو چنگ باد اسیرم
کاشکی تو باشی بهارم ببینم که جون میگیرم
ببینم عاشقی شادم که به کام دل رسیده
با دو تا چشمای نازت به خود خدا رسیده
من میخوام که سبز باشم تا دوباره پا بگیرم
سراغ تو رو تو ابرا از خود خدا بگیرم
اگه تو باشی کنارم دیگه غصه ای ندارم
شعرامو واست میخونم سر رو شونه هات میزارم
من میدونم با تو بودن واسه من فقط یه رویاست
ولی رویای قشنگت واسه من تموم دنیاست
تو همون عزیز نازم تو همه راز و نیازم
پا گذاشتی توی قلبم خونتو اینجا
میسازم